نهالِ کوچک

هر چی که تو روزمره و احساسات و خیالاتم اتفاق می‌ افته رو همینجا می نویسم. 13 سالمه.

نهالِ کوچک

هر چی که تو روزمره و احساسات و خیالاتم اتفاق می‌ افته رو همینجا می نویسم. 13 سالمه.

سلام عشقم...

شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ب.ظ

سلام .سلام عشقم.خوبی؟عشقم این گل های یاس سفید خوشگل هدیه ی تولدته. ای بی معرفت خیلی وقته یادی از ما نمیکنی؟خوبه دیگه من هر روز تو فکر تو ام و تو.....چه خبر اون ورا؟بهت خوش میگذره؟منو تنها گذاشتی رفتی؟نامرد مگه قرارمون نبود با هم بریم ها؟تو قول دادی با هم بریم؟ولی بهش عمل نکردی .حالا که تو منو نبردی من خودم میام پیشت.دخترک  اروم از توی کیفش یه دونه تیغ کوچک در اورد ان را روی دستش گذاشت و ارام ان را فشرد.خون قرمز روی سنگ قبر عشقش ریخت.و گل های یاس سفید حالا دیگر قرمز شده بودند...

  • زهرا az

یه روز عادی تو مدرسه

شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ب.ظ

شاید برای شما کسل کننده و تکراری باشه ولی من بازم نکته های جدید و جالب تری از مدرسه دارم.

صدای گفتو گوی بچه ها کلاس رو فرا گرفته.ناگهان معلم از جاش برخاست و گفت:((بچه ها 10 دقیقه وقت دارین مورور کنید بعد از کل کلاس میپرسم)) با این حرف خانوم کلاس غرق سکوت میشود و همه سر ها زیر در حال خوندن کتاب .من به عنوان داوطلب جلو رفتم و بدون استرس تمام سوال هارو جواب دادم اخه راستش معلم کلاس نبود رفته بود دسشویی خخخخخخخخخخ و نمره ی کامل گرفتم.بعد معلم خودش تعدادی از بچه ها رو از زرنگ گرفته تا تنبل  صدا کرد.راستش وقتی از شاگرد های زرنگ(مثل خودم)بلد نمیشدن نا خدا گاه لبخندی رو صورتم ظاهر میشد (وای که من چه قدر بد جنسم) 40 دقیقه به زنگ مونده و من بی کارم و میخوام بنویسم.فقط بنویسم.خیلی دوست داشتم معلمی داشته باشم که درکم کنه نوشته هامو بخونه و تشویقم کنه.البته من نسبت به همه ی این بچه ها خیلییییی بهتر مینویسم(خداییش اعتماد به سقف و نگاه)این بچه ها نوشتن رو استعداد نمیدونن(اخه خنگن)و من رو که مینویسم مسخره میکنن(ولی من از سنگم سخت ترم به دل نمیگیرم)  حالا من تنها موندم با یه خودکار و یه کاغذ و کلی نوشته......

(نکته:وقتی معلم رفته بود دستشویی مبصر کلاس داشت میپرسید)

  • زهرا az

من و بقیه...

شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۴۰ ب.ظ

 

بازم میخوام در مورد مدرسه بنویسم ........نمیدونم.نمیدونم چرا قدرت نوشتن ندارم نکته ی جالب اینجاست که من الان روی زمین کف حیاط مدرسه نشتم و یه دفتر دستمه و دارم مینویسم.وهرکی از جلوم رد میشه یه نگاه مرموز میکنه ولی من توجی نمیکنم.اخه مهم نیست کلا این بچه های بی عقل و بی احساس بی ارزشن و فقط بلدن شایعه درست کنن و پشت سر این و اون حرف بزنن.بیا بازم یکی دیگه اومد قسم خورد بزا ببینم چی داری مینویسی بعد برگشت گفت"بازم قاطی کردی ها!"دیدی از نظر اونا نوشتن قاطی کردنه..ولی بازم اونا برام محم نیستن .خوب دیگه زنگ خورد برم کلاس .(نکته:البته معذرت میخوام که گفتم بچه های بی عقل و بی احساس بی ارزشن!)

  • زهرا az

یه خبر...

شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۳۴ ب.ظ

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام.عید مبعث بر همه ی مسلمان های گل مبارک.یه خبر جدید دارم براتون دارم از این به بعد میخوام یه زنگ انشا براتون بزارم و انشا های خوب براتون بنویسم و اگه خواستین میتونین تقلب هم بکنید هاها

  • زهرا az

خودم

پنجشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۲۳ ب.ظ

خودممن الکی مثلا من اینم

  • زهرا az

همین جوری...یه هویی

پنجشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۰۹ ب.ظ

موقعیت:1-همه جا تاریکه_2-فقط سه تا شمع روشن کردم که اگه یکیش بیوفته دفترم اتیش میگیره_3-مامانم با یک عدد شمع در حال اشپزی است_4-و مهم تر این که امروز روز ولنتاینه

من:یک عدد مداد در دست میخوام در مورد این روز محم کمی حرف بزنم.امروز روز عاشق هاست,روزی که عاشق ها به هم کادو میدن  اما مسئله این جاست که من عشقی ندارم که بهش کادو بدم!اتفاق ناگهانی:به دلیل نزدیک بودن شمع ها جلویه موهایم را سوزاندم.اتفاق ناگهانی دوم:برق ها امدند.ادامه:یعنی دارم ولی...اتفاق ناگهانی سوم:من دیگر حال نوشتن را ندارم .بیخیال و بای p:

  • زهرا az

فراتر از مرگ نا امیدی

پنجشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۵۲ ب.ظ

خسته شدم از خنده ها و لبخند ها,با این که خود به خود به لب میاد ولی دیگه خسته کنندس.فکر نمیکردم  هیچ وقت از خندیدن خسته شم.خب انسان گاهی اوقات از بهترین ها هم زده میشه.وقتی مهم ترین شخص رو تو زندگیت از دست بدی نا امید میشی از زندگی ... از همه چیز...از همه کس...

و این جاست که میگن:فراتر از مرگ نامیدی ست

  • زهرا az

سختی های دیروز/لذت های امروز

پنجشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ب.ظ
از صدای ریز توی کلاس گرفته تا صدای ورق زدن کتاب و دفتر .استرس بچه هایی که دیر رسیدن یا درس نخوندن.ارزوی این که ای کاش معلم امروز نیاید و شوق و ذوق وقتی که میگویند:((این زنگ جلسه داریم))
دستشویی گرفتن های وسط کلاس تا خوردن قرص اهن این ها همه خاطرات مدرسه است.
که تلخ ترینشان امروز برایت شیرین است.
  • زهرا az